تعداد کل: 36,098
# | واژه | معنی |
---|---|---|
|
||
1 | آ | (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱". |
2 | آ | هان! هلا! آی! |
3 | آئورت | (ئُ) [ فر. ] (اِ.) سرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیه شده را به تمام بدن میرساند، بزرگ سرخرگ. (فره) |
4 | آب |
خفته (بِ خُ تِ) (اِمر.) ۱- آب راکد. ۲- ژاله. ۳- برف. ۴- تگرگ. یخ. ۵- شیشه، بلور. ۶- شمشیر (در غلاف). |
5 | آب | دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غدههای دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن میگردد، بزاق. |
6 | آب |
رز (بِ رَ)(اِمر.) ۱- شراب، می. ۲- آب زهر. |
7 | آب | خانه (نِ) (اِمر.) مستراح، مبرز، مبال. |
8 | آب |
[ په. ] (اِ.) مایعی است شفاف، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب، آتش، باد، خاک» محسوب میشده. معانی کنایی آب: ۱- آبرو. ۲- ... |
9 | آب |
[ سر - عبر. ] (اِ.) ۱- یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه». ۲- نام ماه یازدهم سالِ یهود. |
10 | آب | ریختگی (تِ) (حامص.) آبروریزی، افتضاح. |
11 | آب آوردن | (وَ دَ) (مص ل.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان میگردد. |
12 | آب اماله | (بِ اِ لِ) [ فا - ع. ] (اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند. |
13 | آب انبار |
(اَ)(اِمر.) ۱- جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین. ۲- آبدان، آبگیر. |
14 | آب انداختن |
(اَ تَ)(مص ل.) ۱- نطفه ریختن در رحم. ۲- ادرار کردن. |
15 | آب انداز |
(اَ)(اِمر.) ۱- استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان. ۲- آب دزدک. |
16 | آب اندام | (بْ. اَ) (ص مر. اِمر.) خوش قد و قامت. |
17 | آب انگور |
(بِ اَ) (اِمر.) ۱- فشرده انگور. ۲- شراب، باده. |
18 | آب اکسیژنه | (اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار میرود، پراکسید هیدروژن. |
19 | آب باختن | (تَ) (مص ل.)از دست دادن شکوه و هیبت. |
20 | آب باریک |
(اِمر.) ۱- آب کم. ۲- درآمد اندک. آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک. |